ديالوگي از داستان كوتاه من

گلشير آخرين تپه ماهور را كه شيب تندي داشت با احتياط به طرف پايين آمد و به درخت كهوري كه پوسته پوسته شده بود تكيه داد قمقمه را درآورد و جرعه ايي آب نوشيد و با پشت دست سبيلهاي تاب خورده اش را كه همچون شمير دولبه تيز صيقل خورده بودند پاك كرد قطار فشنگ چهارتكه اش را باز كرد و كلانشيكف تك لنگش را به درخت كهور تكيه داد و .........

 

وسوسه شهوانی

          بزاق آلود سگان

سکوت کوچه را

        درهم میشکند

   تو

 می آیی

    و

 زخم کهنه

     دوباره تلنگر می خورد

درهیاهوی نامراد

             این زندگی

چه بیهوده

بر کلمات می تازم

        تا سفیدی کاغذرا

نابود کنم

    و

سیاه کنم

  زمین را

    تا

آلوده شوم

به گناه ناکرده ایی

            که برای من

  شاید ازیک

    ارثیه

برجای مانده است

 

بیار

کدحان

تهلین

نوش کنان

مروچی شهریی

آپ و هوا

بدل بوتگ

 سقراط بان

زهران سرکشان

مپتا

واجهی کنت

اگن گالیله

دوبارگ

پیداگ ببیت

من دادی دیانی

هم شورءبان

زمین دگه دابی

چهر

ورگنت!!!

بژنان  دلی تها

وارماننت

آزمان سهر

بیت په من

 ودار

مدام منا کوشیت

 تاژنه

گون دوبارگ

تئی

دلی درمان بنت

بچن ،بکش، بپروش

من سکتر بان

تقدیم به استاد عبدالحمید ایرانژاد

پاشپاد وسردرا گام گیج کنت ،ایی منی دل

جنت چیهال وکنت اپسوز ،ایی منی دل

 من چو کوری سرسر جنان هر بامگاه

چست بان من سهب بانگا،کنت کوکارایی منی دل

جمبران بانوررنگا په کهیب ابرستگنت

هوشک بوتگ نم چمان،شنزیاریت ایی منی دل

بوتگت گچل تئی باسکان مکهین ساه ونپس

نشتگان من تئی ودارا،هون گواریت ایی منی دل

گورپه گورکن انبازان تو دمانی ساهین بدل

 پرشتگین  کهسرانی کلات مانیت ،ایی منی دل

بوتگن  پریشان گالان پرچیا کاگذ سیاه کنان

سهته سرسوچین لوارا  ،پیلوشتگت ایی منی دل

 

 

 

این اثر توسط عبدالحمید ایرانژاد ویراستاری شدواین مایه افتخار است که این استاد وقت گرانبهایشان را دراختیار من حقیر قرار دادومن را باشعر بلوچی وزبان ادبیات بلوچی دارد آشنا میکند

 

 

 

 

 

 

 

 

معتدل باش

      درموازات خطوط

 درهم برهم که

           سنگ کاغذ قیچی

روی هم بند نمی شوند

در این آستان که

            کم می آورمت

قسم یاد کن به زمین

           که جاگاه سم ستوران  شده است

 سرخت می دارد این سیلی

که ازباد نیست

  سیلی سردجوراست

             به گیجگاهت فرود میاید

 جبراست

که معادله مجهول آن

          تا بینهایت

                داردمیل میکند.........

 

 

 

 

 

 

سلام گوسفندم

 

سلام گوسفندم خوبی؟ خسته نباشی گلم؟ چه خبر عزیزوم؟ مارو نمیبنی خوش میگذره ؟شنیدم که کلاس داری میری از اون نمایش های چیزی داری بازی میکنی داری سبک ابزرد نمیدونم چپزرد و اونجورچیزها را داری کار میکنی راستی خبری از این گرگه نداری نمیدونی کجا پلاس کرده راستی گلم دیشب قرار بوده  به گله بزنه اومدزد یا نه؟ اصلا چه کار ی این گرگه به گله ما داره گوسفند عزیزوم تو هنوز همون گوسفندی آخه چند بار بهت بگم گوسفند بمون تو راچه به گرگ بازی و گله بازی تازه از سرت هم داره زیادی میکنه که رفتی تاتر کارمکنی اونم سبک چپزرد داری در انتظار گودو(یا درانتظار ناکو) را داری کار میکنی گوسفندکم بابا بی خیال زمونه خرابه یه وقت دیدی گرگه همونجا تو همون صحنه اومد تیکه پاره ات کردمگه تو نمیدونی این گرگ لعنتی با ماها و گله ما کینه سگی نه ببخش کینه ی شتری داره.از خرشیطون بیا پایین آخه گوسفند را چه به کار فرهنگی هنری تازه خبر شدم گوسفندکم قراره بری اون بالا بالاهايه كاره ايي بشی ای ول، گوسفندی از گله ما، دلمون راخوش کردیم که تو قراره  سنگ صبور گله بشی حالا داری میری بزنی سري تو سرسراي گرگا داشته باشه مگه نمودونی این گرگا پدرمادر ندارن یهو دیدی که گرگ وشغال و پلنگ همه  ووهمه زدن له ولورده ات کردند با با دست خوش بیا بریم صحرا گشتی بزن برا خودت بچر آخه تو که گوسفندی تو همون بالا بالا هاگم میشی تا بیایی و آغل خودتو پیدا کنی که همه چي تموم شده چی:آهان خودتو را برابعداآماده میکنی دمت گرم الحق که این قسمت را گوسفند وار گفتی راستی کی به کیه تو بیا لااقل از گله ی ما هم کسی هست قربون تو گوسفند چیز فهم برم راستی خبری که ساموئل بکت نداری بابا همین نویسنده در انتظار گودوزنده شده قراره از دسمتون شکایت کنه نه قراره از دست شما و انجمن هنری گوسفندان اهل علم وفضل شکایت کنه آخه میگه شما درست کارشو رو اجراء نکردین همه چیز را طبق اساسنامه گوسفندان اهل علم اجرا کردین البته راست گفته چون شما ها و ماها بلد نیستیم دیگه چپزرد یا همون ابزرد چیه(سبک نمایشنامه نویسی).گوسفندم نری تو اینترنت شروع کنی به اراجیف نوشتن آخه این انجمن ما از خودش نام ننگی تو این مملکت داره یه بار نری بااین خبرنگاری اینترنتی راپورت انجمن را بدی میدونی که اینا کاه رو کوه میکنند و دمار از روزگارمون درمیارند گوسفندکم مثل بزبز قندی باید خر بشی البته اون نشد وگرنه شنگول و منگول حبه انگور الان هفت کفن پوسونده بودند .راستی گوسفندکم به این گوسفند نماها هم اعتماد نکن اینا گوسفندن در لباس همون گرگی که قراه به گله بزنه اونا با چوپان دروغگو قرارداد چنصدوچند ساله امضاءکرده اند میگن همه ریزعلی فداکار اون سالها اصلا همچین کاری نکرده. یکی از گوسفندهای ما و انجمن ما این کار رو کرده که امسال قراره همایشی در پاسداشت اون برگزار بشه .راستی گوسفندکم من الان سردرد شدید دارم باید برم داروخانه استامنیفون کدیین بخرم  وبخورم تو راخدا فقط گوسفندباش، اگه تونستي گرگ هم باش درلباس ميش ، نه بابا اونا سرشون به كارخودشون گرمه كي مياد طرف تو  ولي هروقت اومدن همهشونو قورت بده يك لقمه چرب يادت باشه تو اينجا با ما هم قسم شدي يه بار نري سري تو سرسرا دربياري وآغل خودمونو فراموش كني آخه هرچي باشه همين كاه و يونجه هايي كه به خودمومن ميدن حدالقل جنسش اصله، استامنيفون كديين قاطيش نميكنند  وسره به يونجه هاي آغل اونا كه همه چيز قاطيشه از پهن خشك بگير تا كاه خشك ومغز سرآدميزاد ولي لامصب ها ظاهر يونجه هاشونو يه جوري آرايش ميدن كه هيچكي نميفهمه كه قاطي دارند واينقدرشيك درستش ميكنند كه تو جعبه و لعاب ازآفريقا گرفته تا ونزوئلا صادرش ميكنند هرچي كه صادراتي بشه ديگه دست من و تو بهش نميرسه آفريقايي ها كه حاليشون نيست اونا مثل من و تو نيستند كه بفهمند جنس خوب و بد چيه تازه همين هارو ميبرند چين بعد دوباره مي فرستند براي خودمون. من خودم يك روز ديدم سردسته ي گله گرگا از صبح تا شب دراتاق ريسش نشسته بود تا يك حواله ازاينا گيرش بياد آخرشم هم گيرش نيومد مجبورشد دست به دامن مشاورريس گرگا بشه با كلي مكافات و دوندگي جعبه شيك شده ي همين كاه خشكاي خودمونو با خط چيني گرفت وآورد خونه فرداش هم، هم پيالكيهاي گرگشو دعوت كرد كه بيايين يك چيزي براتون آوردم ناب ناب، بخشنامه ميكنم ازاين به بعد وقتي خواستين گرگم به هوا بازي كنيد همه بايد از اين اينا بزنن تا بازي بهشون بچسبه الانم كه هوا خوب سرده اين لعنتي بد جورفاز ميده، راستي يك ماه ديگه همايش گرگم به هوا با شركت همه ي بچه گرگا، گرگايي كه تازه به بلوغ رسيدن تو مدرسه غير انتفاعي بابا گرگي تو پايتخت يكي از كلان شهرهاي خودمون برگزار ميشه به پسرم گفتم لباس گوسفنديشو دربياره قاطي اينا بشه باهاشون بره تا حدالقل يه چيزي ياد بگيره تا مثل من گوسفند نشه آخه من خيلي وقته تو بحران هويت گيركردم، دوست ندارم بچه ام از حالا درد هويت بكشه بهش گفتم كي گوسفند باش؟ كي گرگ باش؟ باكي گوسفند باش؟ باكي گرگ باش؟چرا گوسفندباش؟ چراگرگ باش؟ خودم يك مرام نامه براش تهيه  كردم بره تو همايشه گرگا بخونه خداشاهده قول ميدم اسكار گرگا رو ببره تا همه گذشته وجدايي گرگ ازبره را فراموش كنند واين مرام نامه رو بچسبن. بهش گفتم چه جوري تو اين عصراعتدال يه روز گرگ باشه و يه روز ميش، وبهش گفتم كه تو اين خط و خطوط، حالا وقت چپ و راست رفتن نيست فعلا دنياي ما گرگا  دنياي اعتداله بنازم مرام ما گرگا كه هميشه جهت بادرو خوب تشخيص ميديم وبا هربادي به هرجاييكه بخوايم مي وزيم اينو ما ازهمه ي اون گوسفندايي ياد گرفتيم كه هرسال براشون مراسم گرگ برون مي گيريم ديگه نميخوايم بيشترازاين ازاين آغل گوسفند قربوني بديم، ميخواييم سالي ديگه ملت عيد قربون كه ميشه ديگه سراغ آغل ما گوسفندا نيان برن سراغ همون گرگاي معتدلي كه يه عمره گوسفندن شايد نسيمي از باد اعتدالشون به آغل ما هم بوزه آخه آغل ما هنوزدست همون گوسفنداي سابقه. آخه تو آغل ما هميشه اخبارديرميرسه يادمه سري قبل وقتي  گوسفندامون رفتند پشماشونو اصلاح كردند كه مردم داشتند يارانه هاشونو مي شمردند، حالا هم ميترسم اينقدرخبربهشون ديربرسه كه سه چهارسال بعد آغل ما با آغل گرگا قاطي بشه تا اونجاييكه نفهميم كه اين بچه گرگ من كه كلاس  يازدهم نشسته مدرك كلاس ششمشو از كدوم آغل گرفته كه نميدونه بابا تو عصراينترنت يارانه و كلاه فرنگي ومدل افشيني سركله ي يك سوشيانت پيدا شده كه داره خواب بشارت معجزه هزاره ي چهارم تو عصري بازي ميكنه كه هنوز دكتراي كاه خشك شناسش فرق پهن خشك وتر را نميدونن و وپهن خشك وتر رو با هم ميسوزنن، اسفند ميكنن دورسر دوره گردايي مي چرخونن كه يك روز بهشون گفتن قراره آغل ما تغيركاربري بده بشه يه دانشگاه شيك يونجه شناسي كه حتي سوربون و آكسفورد وماساچوست حسرت اساتيد پروازيشو بخورندكه يك عمره ازمريخ ميان و آغل ما را مديريت ميكنن و ميرن كسي هم بهشون نميگه كه شما تو مريخ خودتون ازخودتون آغل ندارين كه شمارو فرستادن آغل ما اگه بخوان به ما گوسفندا امرونهي كنند باور كنيد ما دست همين گرگاي زميني خودمون تيكه پاره بشيم بهتره كه شب وروز دستمال بكشيم وفضا پيماي شمارو تميز كنيم شما برين تو فضا، ما هم همين جا قاطي همين گوسفندا از اون جنساي خوبش ميگيريم زودتر ازشما به  فضا رسيديم تا اونجا باهم ببينيم يك خدايي هست كه بالاي سرماست وخوب ميدونه كي گرگه و كي ميشه!!!

برای محمدعمرسامی،یک عمرزندگی با موسیقی آیا کاری عبث بوده؟

برای عمر سامی ، یک عمر زندگی با موسیقی آیا کاری عبث بوده؟
نصیر احمد ملازهی - اما این ماه ها و هفته ها و روزهایی که می گذرد برای استاد سامی به سختی در حال سپری شدن است. او که مدتها به پوکی استخوان دچار شده هم اکنون به طور کامل قدرت راه رفتن را از دست داده، خرج و مخارج زندگی او که فقط از راه اجرای موسیقی در مراسمات و محافل مختلف تامین می شده اکنون به دلیل کسالت وبیماری و عدم حضور در مراسمات به شدت دچار مشکل است. در مراجعه به پزشک جهت بستری و انجام یکسری آزمایشات و عمل جراحی مبلغی نزدیک به ده میلیون نیاز است که استاد به دلیل نداشتن این مبلغ از بستری شدن صرف نظر کرده و حتی قادر به تهیه ی کامل نسخه ی پزشک نشدند.
  

استاد محمد عمر سامی ، پیشکسوت و یکی از برجسته ترین نوازندگان ساز بنجو و علاوه بر آن تنها سازنده ی ساز بنجو  و تنبورگ در بلوچستان می باشد. او عمری را با موسیقی گذرانده  و با گروه های هنری زیادی فعالیت داشته است . استاد سامی سالهایی را در سراوان ولی بیشتر عمرش را در ایرانشهر سپری کرده است. عمده فعالیت ایشان با گروه موسیقی آوای دل به سرپرستی مرحوم استاد ماشاالله بامری بوده. مهارت فوق العاده در نواختن ساز بنجو، آشنایی کامل به دستگاهها و گوشه های متعدد موسیقی بلوچی، تجربه و کار با گروه های مختلف چه در ایران و چه در پاکستان ، صبر و شکیبایی، مهربانی و عزت نفس او باعث شده که در گروه های موسیقی مختلفی هم دیوان شده  و اجرا داشته باشد از جمله استاد غلامرسول دینارزهی ، استاد عزیز بلوچ، استاد نورمحمد نورل، الله بخش تمپی،استاد ماشاالله بامری،استاد ملاقاسم حسینی نژاد و ... . علاوه بر آن استاد سامی همیشه و همواره با حضور خود در گروه های جوان مایه ی دلگرمی آنان بوده است. نگارنده ی این سطور اجراهای مختلفی به همراه او داشته است که همیشه حضور استاد تضمینی بر اجرای خوب و زیبا بوده است.

اما این ماه ها  و هفته ها و روزهایی که می گذرد برای استاد سامی به سختی در حال سپری شدن است. او که مدتها به پوکی استخوان دچار شده  هم اکنون به طور کامل قدرت راه رفتن را از دست داده، خرج و مخارج زندگی او که فقط از راه اجرای موسیقی در مراسمات و محافل مختلف تامین می شده اکنون به دلیل کسالت وبیماری  و عدم حضور در مراسمات به شدت دچار مشکل است. در مراجعه به پزشک جهت بستری  و انجام یکسری آزمایشات و عمل جراحی مبلغی نزدیک به ده میلیون نیاز است که استاد به دلیل نداشتن این مبلغ از بستری شدن صرف نظر کرده و حتی قادر به تهیه ی کامل نسخه ی پزشک نشدند. و اکنون حدود دو ماه است که استاد محمدعمر سامی خانه نشین شده و متاسفانه هیچکسی : نه متولیان فرهنگ و هنر، نه هنرمندان و دوستان  و نه هواداران و دوستداران سراغی از او نگرفته اند. نمی دانم چرا ما انسانها تا این حد فراموش کار هستیم و شاید هم زیادی در گیر زندگی شخصی خود هستیم. چگونه می توانیم به راحتی نبودفردی که پای ثابت  و گرما بخش تمام مراسمات ما بوده را حس نکنیم.

در یکی از دیدارها که با تعدادی از دوستان موسسه آهنگ بلوچ به نزدش رفته بودم، وقتی از او پرسیدم چه انتظاری از هنرمندان  و مسئولین داری؟...  با تمام عزت نفس،غرور هنری و لبخند زیبای همیشگی خود پاسخ داد: «سرشان سلامت باشد، چه انتظاری باید داشته باشم؟...  »  نه گله ایی داشت و نه انتظاری ، بغض گلویم را فشرد و دیگر نتوانستم چیزی بگویم. او گفت:« عمرم را با موسیقی گذراندم ، فرصت انجام شغل دیگری را نداشتم و اگر کمترین فرصتی پیش می آمد ساز(بنجو) می ساختم ، فکر می کردم عشق به موسیقی مرا کافی است. اگرچه درآمدم کم بوده  و نتوانستم پس انداز بکنم اما از اینکه درست کاری را انجام می دادم که با تمام وجود از آن لذت می بردم  و دیگران هم در این شادی و لذت من سهیم بودند خوشحال بودم ، فکر نمی کردم روزی ناتوان شوم  و دیگر نتوانم در مراسمات شرکت کنم  و در هزینه های اولیه زندگی خود دچار مشکل شوم... شاید اشتباه کردم.... بله کاملا درست است، باید به جای موسیقی به دنبال کار  و شغل بهتری می رفتم، اگر می رفتم وضعیتم از این بهتر بود». آه سردی کشید و ادامه داد... « خدا را شکر که هنوز دستهایم کار می کنند ، کند شده اند اما هنوز جان دارند».

من که تمام این مدت سرم پایین بود دیگر نتوانستم جلوی سیل اشکهایم را بگیرم، که ناگهان نهیبی به من زد «کجایی؟..» بنجو را برداشته  و کوک کرد، وادارم کرد که با دهلک همراهی اش کنم  و بخوانم، با اشتیاق فراوان این کار را کردم...

مردم، دوستان، مسئولین و هنرمندان این عمر سامی است، همان آشنای همیشگی، همانی که در راه هنر و موسیقیِ قومِ من و تو قربانی شده است همانی که بارها و بارها با اجراهای خود در سطح کشور من و تو را معرفی کرده است، می شناسیدش که؟!!!... مبادا که او را از یادببریم، مبادا که بگذاریم بیافتد،  حال وقت آن است که حداقل به یکی از شعارهای خود جامه ی عمل بپوشانیم. نگذاریم که ناگهان چه زود دیر شود،  که اگر خدای نکرده چنین شود با چه رویی به نزدش میروید؟...  

 ۶۰۳۷۹۹۱۱۵۸۷۳۷۲۵۸شماره کارت مربوط به محمدعمرسامی بانک ملی

۰۳۳۰۲۵۴۲۰۶۰۰۴شماره حساب محمدعمرسامی بانک ملی

استاد محمدعمرسامی رادریابید۰۹۱۵۹۴۷۷۵۲۲شماره تماس استاد سامی

     شهر

  درزیرچکمه های

          مردان سبزپوش

می لرزد

و

گدایان دوره گرد

          خیابانهای ابتذال

زندگی می کنند

    دراین سراب پیاپی

 آزادی را

تا

پشت چراغ قرمز

به تمنای یک شکم سیر

   خودرا

     گدایی کنند.

 

بیا رفیق

قایم باشک بازی

       دردی را دوا نمی کند

تا کی پشت

     این ابر دیرهنگام

                گر می گیری

خم نشو

     سگی نکن

خم اگرشوی

    فاتحه مع الصلوات

راست بمان

     عوعو سگان

       پشیزی بیش نیست

سگ  پارس نکند

       و

کلاغ قار قار

     هردو می میرند

بیا

ایستاده بیا

تا عزایم

دفاعی برای صلح نباشد

        و

      من

 مرثیه خوان

     فردایت نباشم